هی میگم که امروز مینویسم و بعد نمینویسم. روزهای نسبتا سختیه با مشکلات نهچندان شاعرانه و وقتی واقعا بهش فکر میکنم، نمیدونم اصلا از چی میخواستم که بنویسم.
وسط همهچیز، دستپختم به شکل معجزهآسایی از پارسال خیلی بهتر شده و الان واقعا هر غذایی میخورم، اشک توی چشمانم حلقه میزنه از فکر این که من همچین چیزی درست کردم. تازه الان دارم بهش فکر میکنم. که من اینقدر احساس بیاستعدادی میکردم توی آشپزی و الان به اینجا رسیدم. دلایلش هم برام مشخصاند؛ معمولا یکم از میانگین سربههواترم و یادم میره غذا رو چک کنم، و همیشه هم مقاومت داشتم دربرابر این که غذام رو در حین پختن بچشم. برنج رو هنوز البته خیلی خوب نمیپزم ولی برای اونم یک راه مناسبی پیدا کردم و حداقل بد نمیشه. ولی اصلا اینها مهم نیست، مهم فقط همینه که درنهایت درست شد و الان که درست شده، برام اصلا مهم نیست چقدر طول کشید.
شبها قبل از خواب شمع روشن میکنم و کتاب میخونم و عادت پایداری شده. از بعد از کنکور مدت زیادی درگیر این بودم که کتاب خوندنم رو درست کنم. کتابهای بلند رو شروع میکنم و تموم میکنم، و اصلا برام مهم نیست که چقدر زیاد طول میکشه. حتی زیاد طول کشیدنش خوشاینده. امروز Shining رو تموم کردم، که دقیقا روز پروازم به ایران شروعش کرده بودم، و اتفاقا سرش هم خیلی عذاب کشیدم، چون آخرهاش از سر ترس نمیتونستم بیشتر از دو سه صفحه بخونم و بهخاطر همین لعنتی تموم نمیشد. بعد از این پست، فیلمنامهی "در دنیای تو ساعت چند است" رو شروع میکنم.
معمولا ساعات زیادی توی آزمایشگاهم. نمیتونم پروتئینم رو توی سلول پیدا کنم و ذهنم درگیرشه. گاهی اوقات اشتباهات زیادی توی آزمایشگاه میکنم و خیلی اوقات شک دارم که آیا این همه اشتباه و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 54 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1402 ساعت: 13:03